So sudden it seemed this tragic
vision painted before my eyes
ناگهان تصویری زجرآور در برابر چشمانم به نمایش در آمد
Amidst withering leaves I had found my
beloved bloodstained and pale
میانه ریزش برگ ها, معشوق خویش را غرق در خون یافتم
Falling into the forest so silent
که در خاموشی به ابدیت پیوسته بود
Aware of my presence she turned
towards me her agonizing stare
آگاه از حضور من, روی به سویم گردانید, خیره به من نگریست
One last breath and she whispered
در آخرین نفس هایش چیزی را نجوا کرد
Everything dies before my tearfilled eyes
یک لحظه قبل از آنکه چشمانم در اشک غرق شود,
همه چیز از بین رفت
Dead and silent, a golden leaf of autumn
مرده و خاموش, مانند برگ های طلایی پاییز
Falling before my tearfilled eyes
اکنون اینگونه در برابر چشمان گریانم بود
This withering beauty
این زیبای پژمرده
This eternal autumn
در این پاییز جاودان
So silent
So silent
خاموش
و آرام